شبگاه وقتی ماه میبارد
اسماعیل وفا
به یاد برادرم امیر
شانزده تیر سال هزار و سیصد و شصت و دو
از مجموعه شعر منتشر شده حصار
شب گاه وقتی ماه می بارد
با قطره های روشن مهتاب
در سایه تاریک نخل پیردر مهمانی اشباح خونینی که میرقصندم اندر یاد
من دشنه یاد ترا از سینه خود میکشم بیرون و در فواره های خون
رقص ترا بر دار میبینم
در قاه قاه خنده مشتی پلید گول سنگین دل
که پای می کوبند بر این خاک
زیر نگاه وحشی خورشید تابستان هفت تیر
و ضربه های قلب توبا ضربه های اخرین قلب ان فرتوت ان بیمار
که دوخته چشمان خود ناباورانه بر فراز دار
در گوشهایم مینوازد تلختر، سنگین ترین سمفونی مرگ و هراس و درد را هر دم
ودر سکوت دشت
آوای او در گوشهای من هزاران بار میپیچد
ای وای کشتندش
در ماه و دشت و ابر هم فریاد میپیچد
ای وای کشتندش
انگاه رقص هزاران روح خونین در ضمیر خسته ام اغاز می گردد
میان دشت در مهتاب
***
شبگاه وقتب مبرود از نیمه و مهتاب می میرد
و سایه تاریک نخل پیر را تاریکی صحرا فرو گیرد
من دشنه یاد ترا در سینه خود می فشارم باز
واواز خوانان باز می گردم ز راهی دور
روزی فراز آید
در غرش رعدی که خواهد تاخت از این خاک بر این خاک مرگ آور
من میکشم از سینه خود تیغه خونین این خنجر
تا در نشانم بازبر گرده خصمان
تا آنزمان
این تیغه هرچندم به سینه سخت آزارد
اما مرا از مرگ تا آن لحظه آن میعاددانم نگه دارد